خاطرات - بخش ششم
 
 
 

   - خاطرات - بخش ششم


 مشکلِ نیروی گریز از مرکز!

 همه ساله در ایام نوروزی مسابقات اسب دوانی در پیست شرکت نفت ــ بین آبادان و خرمشهر ــ بر گزار می شد که همواره در حضور «والا حضرت! غلام رضا» بود. (که سرانجام ، «حضرت» ش را مردم  از اسب پائین کشیدند.)
 با این که مسابقه بعد از ظهر و بعد از خنک شدن نسبی هوا و سایه دار شدنِ جایگاه مخصوص بود ،از صبح ساعت نُه و ده «تریلی»(1)های کارگری در محلات کار گرنشین «فرحا باد و بهار» و فقیر نشین احمد آباد و منطقه ی مرکزی شهر می گشتند و با جار وجنجال ، تماشاچیِ سیاهی لشکر جمع می کردند تا وقتی حضرات وارد می شوند برای شان دستی تکان دهند و هورائی بکشند.
 ما معمولا از رو به روی «باشگاه ایران» سوار می شدیم.
 یک سال ــ بخوان سیاهسال ــ تریلی نصیب مان نشد و مجبور شدیم زودترخودمان را با کامیون  برسانیم ، تا مبادا صدای کف زدن ها  ،ضعیف  شود!
راننده ما را مثلِ جنس های بُنجل و وسائل از کار افتاده ی «سلویچ»ی(1) بار کرد و موتورش ، «چالو» (2) شد و با تکان های تندی راه افتاد.لبه ی کامیون به نسبت کوتاه  و تا زیر زانوی ما بود.وقتی دور فلکه ی «الفی بریم» پیچید و ما گرفتار خاصیّت «گریز از مرکز»شدیم و همه ریختند روی ما که سمت راست بودیم.چنان فشار زیاد بود که مقاومت غیرممکن شد و عدّه ئی پرت شدند در پباده رو.من که تقریبا کنار کابین راننده بودم با سخت جانی ، چنگ در لوله ئی زدم وباقی ماندم. چشمتان نبیناد ، تمام پوست دو پایم از زانو به پائین خراشید و چنان خونی می رفت که نیمه بیهوش با چند سرو دست و پا شکسته ی دیگر ، رساندنمان به «اسپیتال»(2) . بعد از پانسمان و مراجعات مکرر، چند ماه شل می زدم .

********************************
1.محل تخلیه ی اسقاطی ها.

2. کامیون هائی را سقفدار کرده و به جای اتوبوس مورد استفاده ی کارگرن و خانواده شان بود. شیشه نداشت و پیش چشم مردم را «جالی»(حصار فلزی) می پوشاند و همه چیز را مشبّک می دیدی!

3. بیمارستان.

************************************

سیماب چوغلتان بود ،بازیچه ی دستِ بچه ها شد.


اغلب اتوموبیل داران اروپا ــ خاصّه اسکاندیناوی ــ از مصرف بنزین جیوه دار، پرهیز می کنند.( می گویند،ثابت شده که سرطان زا ست.)


اما ما بچه های فضول و نا آگاه آن روزگارِ وانفسا، در به در به دنبال یکی دو قطره جیوه می گشتیم تا با غلتاندن شان در کف دست و دیدنِ تغییر اندازه شان سرِ «دردِ سرساز»مان را گرم کنیم.

 بعضی از پدرها که در پالایشگاه کار می کردند ــ نا آگاه تر از ما ــ چند مثقالی در «سپرتاس»(1)شان قاچاقی خارج می کردند تا از شرّ دیگر ، شیطنت های ما در امان باشند.بچه ها شان ، دو سه قطره ی اندازه ی «ماشک» ی(ماش) را به کمتر از یکی دو ریال نمی فروختند.

 روزی بخت با ما یاری کرد!! و یکی از خمره های جیوه ، که در کامیونی بود ؛ پرت شد و شکست و سطح خیابان را جیوه های شفّاف و فرّار پر کرد. قطرات ریز تر، جذب بزرگتر ها می شدند و اعجاب ما را برمی انگیختند.(با توجه به سنگینی بیش از حدّ جیوه ، شاید صد کیلوئی می شد.)

اگر بدانید چه ولوله و قشقرقی به پاشد!پیش از آن که آتش نشانان و پلیس های شرکتی سربرسند ، هر بچه ئی ــ به نسبت زور و جثّه اش ــ چند صد گرمی ، درهرظرفی که دم دست ش بود ، حتا «دولکه»ی(2) آبخوری شان را پر کرده و به خانه برده بود.

 روز بعد پلیس ها برگشتند و حاضر بودند هر صد گرمش را به ده تومن بخرند. فروختیم اما به قدر نیازمان چند مثقالی نگه داشتیم.

 غلتنده گی و انفصال و اتصالِ مجّددشان تا مدت ها سر گرمی ما شده بود .( می دانید که عادت نداشتیم بعد از بازی دست مان را بشوئیم.)
خدا میداند از میان آن همه بچه های آلوده شده ی آن روزها، چند سالی بعد ، چند تاشان به سرطان(3) مبلا شدند و پیش از موعد رفتند و چند تا هنوز گرفتارند.

 اما این راوی که در خدمت شما ست «بادمجانِ بم»ی بوده که دچار ان آفت نشده .( البته تا همین امروز. فردا را فقط خودش می داند ، که دانای کلّ است.)

1. ظرف دو سه طبقه ی غذا که هر کارگری  با خود می برد.
 2. ظرفی به بزرگی پارچ آب که از آهن «گالوانیزه» می ساختند.

* اگر نمی خواهی که بازیچه ی دست مردم روزگار شوی ، از خود نمائی و جلوه فروشی بپرهیز!

 3.همان بیماری که «ننه ی اسی» حتا از اسمش هم می ترسید. گاهی او را «کلّه گپو»(سر بزرگه) و گاهی پوشیده تر حتا ، به «نومش نَبَر»بسنده می کرد.


 

ننه ماهی

 شرجی و گرما یِ سنگینی ، مثلِ بختک  افتاده بود رو سینه ی حیاط. نه برق داشتیم ، نه آب لوله کشی . صندوق یخیِ چوبی دو جداره ی «چینکو»(1) و خاکه ارّهای بین چوب و پلیت ش ، حریف آن گرما نبود و نیم قالب یخِ ما مثلِ دمبّه ی روی آتش ، آب می شد. هیچ بچه ئی در خانه نمانده بود، همه پناه برده بودند به خنکایِ نسبی آب شط که توی «حفّار» جاری بود ، یا افتاده بودند زیر سایه ها ی لکه دار «بیعارِ»(2) کنارِ جوی.بزرگترها از جمله پدرم ، مثلِ «بشوش» (مرغابی) یک پاش تو حمومک و زیرِ دله ئی از آب چاه و یک پاش زیرِسیایه ی بی رمقِ «سوبات»(سایه بان حصیری)

 با حمید»(جاسمیان مدافع بعدی تیم ملی فوتبال) نشسته بودیم زیرِسایه سارِ درخت «ننه عزیز» و برای دفعِ آن گرمای لعنتی ، تهِ یک قوری پراز چای و لیمو عمانی را در آورده بودیم و منتظر بعدی ش بودیم ، که پیرمردی و جوانی نزدیک مان شدند. جوانک ، در آن گرمایِ رطب پزان ــ مثل حاشیه نشینان کویرــ با دستاری، سر و گوشش را پیچیده بود و دستش روی گوشش گذاشته وخُلقش تنگ تر از پیرمرد بود.

پیرمرد پرسید :«خونه ی کل عبدولّای دشسونیِ بلدین؟» گفتم: پسرشُم .رو به جوان پرسید :«قدرتِ خدایِ می بینی که عدل ، بییم سراغ بچه ش؟!خو معلومه که نمی شناسِ تمون ، بار اوله مونه!» محکم با کف دست زد ، تختِ سینه ی خودش ش و گفت:«  مو عامو حسینِ خارگیُم ، ئی یم پسرُم ؛ هاشمه»

 برخاستم و رو به خانه رفتیم و درهمین فاصله ازعمو، مختصر شنیدم که هاشم غواص و صیاد مروارید بوده و پرده ی گوشش پاره شده و حالا محتاج درمان است و شنیده که تنها جا و کسی که می تواند کمکش کند «اسپیتال»(بیمارستان)شرکت نفت است و دکتر «جانسون»انگلیسی !

 وارد حیاط که شدیم ، پدرم زیرِ شمد شوشتری خیسخورده ،دراز کشیده بود. برخاست و بعد از خوشآمد ، احوال شان ، پرسید و عمو توضیح داد:«چن وقت پیشا ، هاشمِ مون، زیادی غوص میخوره و زیادی پویین میره، بلکت چیِ بهتری گیرش بیآت، چشمش می یفته به زنِ موبلندی که از ناف به پویین ،میش مویی(2) بوده. زن ، مشتِ بسّشه وازمی کنه و یه مرواریِ خوش قواره که اگه بگُم ، قدِ یه فندق ، کم گفتُم، به هاشم می دِه و می گه مالِ خودت ، به شرطی که دفعی بعدی که می یی، یه «ننو»(3) سی دخترُم بیاری!»پدرم از هاشم پرسید:«بعدشِ دیگه، خوت بُگو!» عمو گفت:«نگفتُم پرده ی گوشش پاره ن ؟»گفتم «برای مو، گفتی»عمو گفت:« چه فرق می کنه؟! مخلصِ کلام ، همی ، که دفعی بعدی ، دسّ خالی غوص می خوره، یعنی اگه تو بودی ورمیداشتی یه ننوی چوبی ــ یا چه میدونُم بگو آهنی ــ با خودت می بُردی؟ بگو، نه!وقتی چشمش به «ننه موییی»(4) می یفته زعله تَرَک می شه و زبونش بند می آت . اونم نامردی نمی کنه و یه قفای محکم می زنه تو گوشِ هاشِمُم که وقتی اومد بالا،از گوشاش  مثه لوله ی «بوریک»(5) ،  خون میزد بیرون!»

 (آن روز نیمه ئی باور کردم و برای حمید که گفتم ،گفت، یعنی تو باور می کنی؟ گفتم تو چی؟ گفت نمی دونُم!

 
**********************************
 (1)درختان تُنُکِ مناطق حارّه ئی. (2) «میش ماهی» از ماهی های بزرگ خلیج فارس است.  (3) گهواره . (4) پری دریائی. اما از کسی دیگر این اصطلاحِ «ننه ماهی» را نشنیده ام . 5. همان «ابریق»عربی ست که علاوه بر «تُنگ»بزرگ آب به معنی آفتابه هم هست.

**************************************


 خاکسترِپیری و غُربت ،جامِ زنگار خورده یِ خاطرات را صیقل و جَلا می دهد.


***************************

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



+ | نوشته شده توسط: رضاستار دشتی در: پنج شنبه 13 بهمن 1391برچسب:,| نظرات  :

 

 
منوي اصلي

ارشيو مطالب


بهمن 1391
موضوعات مطالب
-خاطرات
-اشعار
لينک دوستان
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com

 
لينك هاي روزانه
- حواله یوان به چین

خرید از علی اکسپرس

دزدگیر دوچرخه

الوقلیون

جستجو

     Search

طراح قالب
Template By: LoxBlog.Com